تك داستان آموزنده
| ||
|
موضوعات مرتبط: عکس/طولانیترین راهپله مستقیم جهان ، ، برچسبها: [ پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:عکس/طولانیترین راهپله مستقیم جهان , ] [ 12:14 ] [ سجاد آرام ]
یک بدن ساز مصری با ماهیچه های سر بازویش که به 31 اینچ می رسد عنوان بزرگترین بازوهای دنیا را در رکوردهای جهانی از آن خود کرده است. به گزارش نیک صالحی مصطفی اسماعیل ، 24 ساله ، ده سال را صرف بزرگ کردن سر بازوهایش کرده و محیط دور بازوی او معادل کمر یک مرد بالغ است. ولی برخلاف شخصیت کارتونی ملوان زبل که او نیز بازوهای این چنینی داشت، به گزارش نیک صالحی این آقا از اسفناج متنفر است. در عوض او بیش از 3 پوند مرغ، 1 پوند گوشت یا ماهی و چهار فنجان بادام به همراه دو گالن آب و سه لیتر شربت پروتئین می خورد. این بدن ساز آنچنان به بازوهایش توجه می کند که همه خانواده اش را به آمریکا کشانده تا در آنجا بتواند به تجهیزات ورزشی بهتری دسترسی داشته باشد. او در روز حداقل دوبار تمرین کرده و می تواند 500 پوند (حدود 226 کیلوگرم) را بلند کند. ناگفته نماند پدر مصطفی اسماعیل نیز یک کشتی گیر بوده است. موضوعات مرتبط: ملوان زبل واقعی با بزرگترین بازوهای دنیا +عکس، ، برچسبها: [ چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب: ملوان زبل واقعی با بزرگترین بازوهای دنیا +عکس, ] [ 23:4 ] [ سجاد آرام ]
"ليزي ولاکز" يک زن امريکايي 23 ساله است که با بيماري خاصي بدنيا آمده است. بدن او بافت چربي ندارد به اين معنا که وي عليرغم 6 وعده غذايي کوچکي که روزانه مصرف ميکند همچنان حدود 54 پوند وزن دارد و بدنش قادر به توليد بافت چربي براي حجم دهندگي به عضلات نيست. موضوعات مرتبط: ناگفته های زشت ترين دختر جهان از زبان خودش +عکس، ، برچسبها: [ سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب: ناگفته های زشت ترين دختر جهان از زبان خودش +عکس, ] [ 13:27 ] [ سجاد آرام ]
موضوعات مرتبط: تصاویر/روستایی زیبا بدون کوچه و خیابان در هلند، ، برچسبها: [ سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:تصاویر/روستایی زیبا بدون کوچه و خیابان در هلند, ] [ 13:26 ] [ سجاد آرام ]
در این تصاویر کم نظیر مهر بین سه شیر که با هم برادر هستند دیده میشود برادرها در آغوش یکدیگر در حال بازی هستند که عکاس با ذکاوت و سرعت خود در عرض 1 دقیقه این عکس ها را به ثبت رسانده است .
موضوعات مرتبط: برادران مهربان+تصاویر کم نظیر، ، برچسبها: [ دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:برادران مهربان+تصاویر کم نظیر, ] [ 22:37 ] [ سجاد آرام ]
داستان زیبای شاخه گل خشکیده ، اولین و بینظیر ترین داستانهای عاشقانه میباشد ، ” قد بالای ۱۸۰، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و …
برچسبها: ادامه مطلب [ دو شنبه 25 شهريور 1391برچسب:داستان زیبای شاخه گل خشکیده , ] [ 13:27 ] [ سجاد آرام ]
[ دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب: اگه تونستی دماغشو لمس کن جایزه بگیر !!, ] [ 13:15 ] [ سجاد آرام ]
شخصی مادر پیرش را در زنبیلی می گذاشت و هرجا می رفت، همراه خودش میبرد. روزی حضرت عیسی (ع) او را دید، به وی فرمود: آن زن کیست گفت مادرم است. فرمود: او را شوهر بده. گفت: پیر است و قادر به حرکت نیست. پیرزن دستش را از زنبیل بیرون آورد و بر سر پسرش زد و گفت: آخه نکبت! تو بهتر می فهمی یا پیغمبر خدا؟ برچسبها: [ دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:کی بیشتر می فهمه!, ] [ 1:14 ] [ سجاد آرام ]
موضوعات مرتبط: زیبا ترین تابلوی پارک ممنوع در ایران + عکس !، ، برچسبها: [ یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب: زیبا ترین تابلوی پارک ممنوع در ایران + عکس !, ] [ 15:5 ] [ سجاد آرام ]
پزشکان پس از تولد دیلا آنارجیا تشخیص دادند که به یک بیماری به نام هیدروسفالی مبتلاست و موجب می شود جریان مایع مغزی- نخاعی مسدود شود. انباشت بیش از حد این مایع در جمجمه دیلا موجب شد سرش بیش از حد معمول رشد کند. موضوعات مرتبط: عکس های دختری که سرش ۱ متر عرض دارد، ، برچسبها: [ چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:عکس های دختری که سرش ۱ متر عرض دارد, ] [ 23:53 ] [ سجاد آرام ]
موضوعات مرتبط: اینم عکسی از کنسرت ... ، ، برچسبها:
به تصویر زیر دقت کنید زن و شوهری که سمت چپ قرار دارند هر دو ۲۹ساله هستند و مادر و پدر دختری هستند که در عکس دیده می شود. دختر نیز ۱۴سال دارد و پسری که در کنار دختر سمت راست دیده می شود همسر دختر است که ۱۵ ساله است. حالا اتفاق عجیبی افتاده است، این دختر و پسر ۱۴ و ۱۵ساله باردار شده و بچه شان نیز به دنیا آمده است! و به همین جهت پدر و مادر دختر به عنوان جوان ترین مادربزرگ و پدر بزرگ دنیا انتخاب شده اند!! نکته جالب اینجاست که اگر به تفاوت سنی دختر و پدر و مادرش توجه کنید، متوجه می شوید که پدر و مادرش نیز در ۱۵سالگی صاحب این دختر شده اند!! موضوعات مرتبط: بچه دار شدن دختر و پسر ۱۵ ساله! + عکس، ، برچسبها: [ دو شنبه 20 شهريور 1391برچسب: بچه دار شدن دختر و پسر ۱۵ ساله! + عکس, ] [ 13:14 ] [ سجاد آرام ]
موضوعات مرتبط: عکس/ یک مراسم جن گیری در روستایی در کلمبیا ، ، برچسبها: [ یک شنبه 19 شهريور 1391برچسب:عکس/ یک مراسم جن گیری در روستایی در کلمبیا , ] [ 1:25 ] [ سجاد آرام ]
موضوعات مرتبط: عکس : بدون شرح، ، برچسبها: [ پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:عکس : بدون شرح, ] [ 11:48 ] [ سجاد آرام ]
موضوعات مرتبط: عکس/اولین تاکسی ایران ، ، برچسبها: [ چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:عکس/اولین تاکسی ایران , ] [ 15:18 ] [ سجاد آرام ]
موضوعات مرتبط: عکس : اعتراض به شیوه دختران مجرد !!، ، برچسبها: [ دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:عکس : اعتراض به شیوه دختران مجرد !!, ] [ 18:15 ] [ سجاد آرام ]
موضوعات مرتبط: این عکس رو نبینین ، چون خون گریه می کنین !!، ، برچسبها: [ پنج شنبه 9 شهريور 1391برچسب:این عکس رو نبینین , چون خون گریه می کنین !!, ] [ 11:51 ] [ سجاد آرام ]
مرد کشاورزی یک زن نق نقو داشت که از صبح تا نصف شب در مورد چیزی شکایت میکرد. تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش در مزرعه شخم میزد. یک روز، وقتی که همسرش برایش ناهار آورد، کشاورز قاطر پیر را به زیر سایه ای راند و شروع به خوردن ناهار خود کرد. بلافاصله همسر نق نقو مثل همیشه شکایت را آغاز کرد. ناگهان قاطر پیر با هر دو پای عقبی لگدی به پشت سر زن و در دم کشته شد. یک زن عزادار برای تسلیت گویی به مرد کشاورز نزدیک میشد، مرد گوش میداد و بنشانه تصدیق سر خود را بالا و پایین میکرد، اما هنگامی که یک مرد عزادار به او نزدیک میشد، او بعد از یک دقیقه گوش کردن سر خود را بنشانه مخالفت تکان میداد. پس از مراسم تدفین، کشیش از کشاورز قضیه را پرسید. کشاورز گفت: خوب، این زنان می آمدند چیز خوبی در مورد همسر من میگفتند، که چقدر خوب بود، یا چه قدر خوشگل یا خوش لباس بود، بنابراین من هم تصدیق میکردم. کشیش پرسید، پس مردها چه میگفتند؟ کشاورز گفت: آنها می خواستند بدانند که آیا قاطر را حاضرم بفروشم یا نه؟؟!!
برچسبها: [ سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:چند مي فروشي؟!, ] [ 11:22 ] [ سجاد آرام ]
چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها ,, افراد زیادی اونجا نبودن , 3نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا 60-70 سالشون بود ,, ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا 35 ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد , البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم , بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و ... بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ما ها و با خوشحالی گفت که خدا بعد از 8 سال یه بچه بهشون داده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکرد روکرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفر مشتریتون مهمونه من هستن میخوام شیرینیه بچم رو بهشون بدم ,, به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده ,, خوب ما همه گیمون با تعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم که من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش , اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم, اما بلاخره با اسرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیره زن پیره مرد رو حساب کرد و با غذای خودش که سفارش داده بود از رستوران خارج شد , ,,, خب این جریان تا این جاش معمولی و زیبا بود , اما اونجایی خیلی تعجب کردم که دیشب با دوستام رفتیم سینما که تو صف برای گرفتن بلیط ایستاده بودیم , ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو دیدم که با یه دختر بچه 4-5 ساله ایستاده بود تو صف ,,, از دوستام جدا شدم و یه جوری که متوجه من نشه نزدیکش شدم و باز هم با تعجب دیدم که دختره داره اون جوان رو بابا خطاب میکنه ,, دیگه داشتم از کنجکاوی میمردم , دل زدم به دریا و رفتم از پشت زدم رو کتفش ,, به محض اینکه برگشت من رو شناخت , یه ذره رنگ و روش پرید ,, اول با هم سلام و علیک کردیم بعد من با طعنه بهش گفتم , ماشالله از 2-3 هفته پیش بچتون بدنیا اومدو بزرگم شده ,, همینطور که داشتم صحبت میکردم پرید تو حرفم گفت ,, داداش او جریان یه دروغ بود , یه دروغ شیرین که خودم میدونم و خدای خودم,, دیگه با هزار خواهشو تمنا گفت ,,,,, اون روز وقتی وارد رستوران شدم دستام کثیف بود و قبل از هر کاری رفتم دستام رو شستم ,, همینطور که داشتم دستام رو میشستم صدای اون پیرمرد و پیر زن رو شنیدم البته اونا نمیتونستن منو ببینن که دارن با خنده باهم صحبت میکنن , پیرزن گفت کاشکی می شد یکم ولخرجی کنی امروز یه باقالی پلو با ماهیچه بخوریم ,, الان یه سال میشه که ماهیچه نخوردم ,,, پیر مرده در جوابش گفت , ببین امدی نسازیها قرار شد بریم رستوران و یه سوپ بخریم و برگردیم خونه اینم فقط بخاطر اینکه حوصلت سر رفته بود ,, من اگه الان هم بخوام ولخرجی کنم نمیتونم بخاطر اینکه 18 هزار تومان بیشتر تا سر برج برامون نمونده , همینطور که داشتن با هم صحبت میکردن او کسی که سفارش غذا رو میگیره اومد سر میزشون و گفت چی میل دارین ,, پیرمرده هم بیدرنگ جواب داد , پسرم ما هردومون مریضیم اگه میشه دو تا سوپ با یه دونه از اون نونای داغتون برامون بیار ,, من تو حالو هوای خودم نبودم همینطور اب باز بود و داشت هدر میرفت , تمام بدنم سرد شده بود احساس کردم دارم میمیرم ,, رو کردم به اسمون و گفتم خدا شکرت فقط کمکم کن ,, بعد امدم بیرون یه جوری فیلم بازی کردم که اون پیر زنه بتونه یه باقالی پلو با ماهیچه بخوره همین,, ازش پرسیدم که چرا دیگه پول غذای بقیه رو دادی ماهاکه دیگه احتیاج نداشتیم ,, گفت داداشمی ,, پول غذای شما که سهل بود من حاضرم دنیای خودم و بچم رو بدم ولی ابروی یه انسان رو تحقیر نکنم ,, این و گفت و رفت ,, یادم نمیاد که باهاش خداحافظی کردم یا نه , ولی یادمه که چند ساعت روی جدول نشسته بودم و به درودیوار نگاه میکردم و مبهوت بودم ,,,, واقعا راسته که خدا از روح خودش تو بدن انسان دمید.
برچسبها: [ شنبه 4 شهريور 1391برچسب:انسانیت, ساده یا پیچیده!, ] [ 1:33 ] [ سجاد آرام ]
روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل، متوجه میشود که هتل به کامپیوتر و بالاخره به اینترنت مجهز است.
برچسبها: [ چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:ایمیل اشتباهی, ] [ 12:52 ] [ سجاد آرام ]
بیشک این عكس را باید يكی از جانگدازترین اسناد دفاع مقدس دانست. موضوعات مرتبط: عکس : سوزناکترین تصویر دفاع مقدس ، ، برچسبها: [ چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:عکس : سوزناکترین تصویر دفاع مقدس , ] [ 12:31 ] [ سجاد آرام ]
|
|
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |